واین منم
زنی تنها
درآستانه فصلی سرد
درابتدای درک هستی آلوده زمین
ویاس ساده وغمناک آسمان
وناتوانی این دست های سیمانی
...
زمان گذشت وساعت چهاربارنواخت
...
من رازفصلهارامیدانم
وحرف لحظه هارامی فهمم
نجات دهنده درگورخفته است
وخاک
خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
..... (فروغ)
چندساعت پیش سال ۸۸هم اومد تا یکسال میزبان لحظه هایمان باشد
نمیدونم . . . .
شایدسال خوبی باشه ...
امیدوارم که سال خوبی بشه ...
فقط میدونم : چشمهارابایدشست جوردیگربایددید
. . .
چگونه میشود به آن کسی که میروداین سان
صبور
سنگین
سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه می شود به مردگفت:
که اوزنده نیست
اوهیچ وقت زنده نبوده است
(فروغ)
من دردبوده ام همه
من دردبوده ام
گفتی پوستواره ای
استوار به دردی
چونان طبل
خالی وفریادگر
عشق آمدودردم ازجان گریخت
خوددرآن دم که به خواب رفتم
اغازازپایان آغازشد
تقدیرمن است این همه ؟
یاسرنوشت توست ؟
یالعنتی ست جاودانه؟
که این فروکش درد
خودانگیزه دردی دیگربود
که
هنگامی به آزادی عشق اعتراف میکردی
که جنازه محبوس را
اززندان می بردند
کوچه
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه ،که بودم
درنهانخانه جانم،گل یاد تو درخشید
عطر صد خاطره پیچید،شعر صد خاطره خندید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی:
از این عشق، حذر کن
لحظه ای چند بر این آب، نظر کن
آب، آئینه عشق گذران است
تو که امروز ،نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم :
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم،نتوانم
روز اول که دل من به تمنّای تو پر زد
چو کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی،من نه،رمیدم،نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق؟ ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لغزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم ، نه رمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
.
.
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم.....
شوق دیدار
بی تو On line شبی باز از آن Room گذشتم
همه تن چشم شدم . دنبال ID ی تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از Case وجودم
شدم آن User دیوانه که بودم
وسط صفحه Room , Desktop یاد تو درخشید
Ding صد پنجره پیچید
شکلکی زرد بخندید
یادم آمد که شبی با هم از آن Chat بگذشتیم
Room گشودیم و در آن PM دلخواسته گشتیم
لحظه ای بی خط و پیغام نشستیم
تو و Yahoo و Ding و دنگ
همه دلداده به یک Talk بد آهنگ
Windows و Hard و Mother Board
همگی دست برآورده به Keyboard
تو همه راز جهان ریخته در طرز سلامت
من بدنبال تو و معنی درک کلامت
یادم آمد که به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این Room نظر کن
Chat آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به Email ی نگران است
باش فردا که PM ات با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این Log Out , Room کن
باز گفتم حذر از Chat ندانم
ترک Chat کردن هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که Email ام به تمنای تو پر زد
مثل Spam تو Inbox تو نشستم
تو Delet کردی ولی من نرمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو یک Hacker و من User مستم
تا به دام تو درافتم همه Room ها رو گشتم و گشتم
تو مرا Hack بنمودی . نرمیدم . نگسستم
Room ی از پایه فرو ریخت
Hacker ی Ignor تلخی زد و بگریخت
Hard بر مهر تو خندید
PC از عشق تو هنگید
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگرهم
نگرفتی دگر از User آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن Room گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن Room گذشتم
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم
وانگشتانم رابرپوست کشیده شب میکشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهدکرد
کسی مرابه مهمانی گنجشک هانخواهدبرد
پروازرابه خاطربسپار
پرنده مردنی ست
بازم یه شعرعالی ازشاعربسیارمحبوبم احمدشاملو
هرگزازمرگ نهراسیده ام
اگرچه دستانش ازابتذال شکننده تربود
هراس من-باری-همه ازمردن درسرزمینی ست
که مزدگورکن
ازبهای آزادی آدمی
افزون باشد
جستن
یافتن
وآن گاه
به اختیاربرگزیدن
وازخویشتن خویش
بارویی پی افکندن
اگرمرگ راازاین همه ارزشی بیش ترباشد
حاشاکه هرگزازمرگ هراسیده باشم
درکنج قفس پشت خمی دارد شیر
گردن به کمندستمی دارد شیر
درچشم ترش سایه ای ازجنگل دور
ای وای خدایا چه غمی داردشیر
نشودفاش کسی آنچه میان من وتوست
تااشارات نظرنامه رسان من وتوست
گوش کن بالب خاموش سخن میگویم
پاسخم گوبه نگاهی که زبان من وتوست
روزگاری شدوکس مردره عشق ندید
حالیاچشم جهانی نگران من وتوست
گرچه درخلوت رازدل ماکس نرسید
همه جازمزمه عشق نهان من وتوست
نقش ماگوننگارندبه دیباچه عقل
هرکجانامه عشق است نشان من وتوست
سایه زآتشکده ماست فروغ مه ومهر
وه ازین آتش روشن که به جان من وتوست