من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

نگاه کن

.

 

 

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود  


ببین سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود 

 تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها  


نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاج ها ز ابرها بلورها  


مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها 
 

به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام

نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان 

 به بیکران  

به جاودان 
 

کنون که آمدیم تا به اوج ها
مرا بشوی با شراب موج ها 

 
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا 
 

مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن 
 

نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود 
 

 به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود

نظرات 3 + ارسال نظر
جعفر چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:07 http://www.farokhpor.blogfa.com

سلام بهار خوبی
خیلی دوست داشتم بدنم این بهار کیه ؟ خوشهال که رد از پایت را پیدا کردم سبز باشی

سالار یوسفی پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 21:09 http:// www.antiwomans.blogsky.com

سلام بهار خانم.جواب مطلب لینکش اینه:

http://antiwomans.blogsky.com/Comments.bs?PostID=41

باز هم مطلب غمگین گذاشتید.اما بد نبود.پیروز باشید.

ستاره شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:32

این شعرش معرکست
خوشحالم ک ادمایی مثل منم هنوز هستن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد