من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

وحی

  نگاه از آسمان بردار


           که


  وحی از خاک می آید....




نظرات 4 + ارسال نظر
باران یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 23:33 http://tamamieman.blogsky.com/

سلام
جالب بود . حالا چرا خاک ؟ همیشه وحی برای ما یه معنای آسمانی داشته و حالا این دید شما کمی آدمو به فکر وامیداره .

سلام عزیز
جواب را توی وبلاگ خودتون نوشتم
بازم به من سربزنین

علی محمد محمدی سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 00:42 http://ermes3.blogsky.com

من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش !

متونت همواره موجز، زیباست و انسان را به اندیشه و تعمق بیشتر وا می دارد !

امید سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:31 http://omiidestan.mihanblog.com/

سلام بهار
سلام همیشه بهار
اسم شما هم با مسمی و فرح بخشه چی از بهار مسرت بخشتر .
دوست من راستش من حریص مطالعه هستم.دوست دارم تمام عمرم در حال مطالعه صرف بشه.و دوستام گلی هم مثل شما روحیه میدهند و تشویق میکنند مزید بر علت میشه که من بیشتر مطالعه کنم البته الان در حال مطالعه تخصصی در رابطه با رشته ام (جغرافیای سیاسی )هستم.من هم مشتاقم که با شما انلاین بتونم در رابطه با دردهای مشترک که بیشتر دردهای سیاسی ُاجتماعی فرهنگیند بحث کنیم.شما ادیب قابل احترامی هستی کما اینکه ما هم زبان هم احتمالا هستیم پس احترام شما چند برابر میشه.

ستاره آبی دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 23:18 http://mynotebook.blogsky.com

درسته!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد