من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

فریاد

        ای تمامی‌ی ِ دروازه‌های ِ جهان!


          مرا به بازیافتن ِ فریاد ِ گم‌شده‌ی ِ خویش


              مددی کنید!

نظرات 3 + ارسال نظر
مهتاب سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 22:47 http://parande-man.blogsky.com/

سلام

شاید باید از کوه.........

کمک گرفت برای باز یافتن فریاد گمشده

علی محمد محمدی دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 20:12 http://ermes3.blogsky.com

من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام ری‌را
میان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود
که راه را بی‌دلیلِ راه جسته بودیم
بی‌راه و بی‌شمال
بی‌راه و بی‌جنوب
بی‌راه و بی‌رویا


من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام
اسامی آسان کسانم را
نامم را، دریا و رنگ روسری ترا، ری‌را
دیگر چیزی به ذهنم نمی‌رسد
حتی همان چند چراغ دور
که در خواب مسافرانْ مرده بودند!


درود و بدرود گل همیشه بهار ما !

امید سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 http://omiidestan.mihanblog.com/

سلام مجدد.
حکایت ما و شما در جستجوی فریاد خود شاید شبیه این ترجمه ی شعر شاعر کردزبان استاد شیرکو بی کس باشد.
در دور دست کلیدی زار می گریست هنگامی که بی جستجوی او دروازه های شهر را می شکستند.
این فریادهای من و تو بدون شک کلید حل مشکلات زیادی است اما ...............
پس به قول جنابت نگاه به خاک گره میزنیم شاید خاک ما را نجات دهد ما که شرمنده ی خاکمان شدیم.................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد