...
و باز گفت: آخر ای دیوانه
تو چه می فهمی
از احساس غربت آن پرنده ای که در بهت تیره ابرهای پاییزی،
توان پروازش نیست
آخر چه می فهمی وقتی توان پروازش نیست،
بالهای رنگیش را می بیند و
آخرین لحظه های پروازش را... آخر چه می فهمی
و دیگر هیچ نگفت
و آرام تا آنتهای کوچه شب زده رفت
و در دهلیز تاریکی گم شد
....
او رفته بود
و من می گفتم
تو برو
.
.
من تا خمارِ رنگهای ندیده...
من تا خمارِ آب چشمه های عشق نچشیده...
من تا خمارِ این آسمان نبوسیده...
مست خواهم شد
...
من قاصدک ها را مست خواهم شد
بهار را مست خواهم شد
و تن پیر برگهای طلایی پاییز نارنجی را مست خواهم شد
و خماریم را به بیدهای مجنون خواهم سپرد
و خماریم را در زیر باران اسید این شهر مردگان خواهم شست
یا در گوش جاده های نرسیدن نجوا خواهم کرد
و یا در لابلای قصه های ناتمام پنهان خواهم کرد
:او رفته بود و من می گفتم
برو، من شعر هایت را مست خواهم شد
مهم نیست،... برو
مهم نیست که آسمان شهر دلش برای بادبادکها تنگ باشد
مهم نیست که ستاره های شبهایمان خاموش باشند
چه اهمیتی دارد وقتی که ابرهای باران مسمومند
و نفس های باد آلودست
چه اهمیتی دارد
.
.
.
.که من سرانجام در غروب آتش گرفته بال های ققنوس، خواهم سوخت
قشنگ بود اما وبت یه موسیقی کم داره ، هواست باشه گفتم موسیقی نه عر عر خر از اینجا می تونی یه آهنگ قشنگ پیدا کنی
http://www.gressus.se/chopin/midi/chopin.html
مرسی.....یه کاریش میکنم
سلام دمت گرم و سرت خوشباد.
من تا خمارِ رنگهای ندیده...
من تا خمارِ آب چشمه های عشق نچشیده...
من تا خمارِ این آسمان نبوسیده...
مست خواهم شد
این قسمت از شعر را تقدیم خودت میکنم و دوست دارم یک شعری با سرایش خود جنابعالیه در وبت قرار دهی.باشه؟
سلام آقای آزادی
شرمنده ام به خدا
ولی....
شاعر نیم وشعرندانم چیست
من :
مرثیه خوان دل دیوانه خویشم