من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

شعری ازمهردادمحمدی


بگذار هرچه نمی خواهند . . .

بگوئیم !


بگذارهرچه نمی خواهیم . . .

بگویند!


باران که بیاید


          از دست چترها


                       کاری بر نمی آید

                

 ما اتفاقی هستیم

                     

         که افتاده ایم

 

نظرات 3 + ارسال نظر
eram دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 23:57 http://www.behdashti.com

سلام دوست عزیز وبلاگت خیلی خوبه فقط اگر میتونی قالبشو عوض کن احه خیلی سنگین شده اگه خواستی به منم سر بزن

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 22:42

باران که بیاید
از دست چترها
کاری بر نمی آید

سلام به بهار عزیز !

به نیابت از برادرم ـ مهرداد محمدی ـ بابت انتخاب این شعر به دست گلتان مراتب سپاسگزاری ام را اعلام می کنم !

درود و بدرود !

سلام آقای علی محمدمحمدی
مرسی ازلطفتون به بنده
ولی
بازم اسمتون رو یادتون رفت بنویسین

سالار یوسفی سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 18:36 http://www.antiwomans.blogsky.com

سلام خواهرم.احوال شما؟خوب هستید؟خدا کند شما خوب باشید،من که حالم را به قول امروزی ها کرده اند تو قوطی.کاش که هیچ وقت این روز ها را نمیدیدم و شاهد این روز ها نبودم.بگذریم،شعر خیلی پر معنا و قشنگی بود.به درد کسانی میخوره که همیشه دنبال زندگی بهتر هستند و همیشه اعتراض میکنند.خیلی عالی بود.بعضی موقع ها خیلی خوش سلیقه میشید و شعر های توپی رو میزارید.

موفق باشید خواهرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد