من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

فراربیهوده

 بازهم شعری ازمجید ... وبلاگhttp://nagoriz.blogfa.com/ 

 

 

چه بی وقفه  ستیزی بود...   

با ناگریز تقدیرم  

                    با نامراد تقویمم   

 

 

 

چه بیهوده گریزی بود....   

 

از سخت پینه دستانت  

               از غمباری چشمانت   

 

دلشوره ها رهایم نمی کنند 

حتی پس سیم های مسی 

 

 

من از صدای گرفته می ترسم   

من از کلام نگفته می ترسم   

من از مرور خاطره می ترسم   

من از بروز  فاجعه می ترسم... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد