من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

خداوند ناما....

خداوند ناما...    

 

یانیستی یا آنچنان بزرگی که دروهم وخیالم نمی گنجی    

  

نیستی و همه چیزبرحسب اتفاق وتکامل رخ می دهد...   

 

واگرهستی بگو... 

 

چرا چرخه طبیعت خودساخته ات از ید قدرتت خارج می شود؟ 

 

 

نیستی که اگرباشی هم ... نه بخشنده ای و نه مهربان     

 

 

که اگرمهربان بودی ... 

  

       سیلی جمعیتی را... 

 

            زلزله ای شهری را... 

 

                  و طوفانی خانواده هایی را ازهم نمی پاشید    

 

 

که اگربخشنده بودی  

 

        خیل کوران و کران وبی دست وپایان درحیطه حکومتت چه میکردند؟  

  

.  

.    

 

خداوند ناما ...

  

این چه بخشندگی وچه مهربانی ست ... ؟   

 

که میل داده ای...امالذتش را وعده آتشم می دهی؟    

 

چه  مهربانی که هرخطایی را وعده جزاهای بیشمار ام می دهی؟    

 

چه حیات بخشیدنی که بی رخصت می آفرینی وبی رضایت مرگ می بخشی...؟   

 

  

 

این چه سادیسمی ست ...  

 

 

که زجرکشیدن بندگانت رادرهوسی طولانی وطولانی تر به تکرارنشسته ای؟     

.  

.    

خداوندناما  ... 

 

به سخره ام گرفته ای؟   

  

مرا و پیشینیان مرا به سخره گرفته ای ؟    

   

با ترس از آینده ای موهوم  ذلت و اطاعت  ما را لذتی شیطانی میبری ؟  

 

  

آیا ...

  

بازیچه مان کرده ای و فراغتت را به تماشای ما نشسته ای؟   

 

            و ما صحنه گردان سینمای ملک پادشاهی تو ایم؟     

 

            که اگرچنین نباشد...بودن ما به چه کارت می آید؟

 

.     

 

خداوندناما ...

  

همسایگانی دارم فارغ و آسوده   

 

  

که ازترس خشم تو روزانه بارها خم وراست میشوند...   

 

 

و برای رسیدن به جنات نعیم ات

 

 

وردهایی میخوانند    

  

و...  

      می خورند 

 

          و می خوابند  

 

                و می زایند  

 

                        و میمیرند  ... 

  

 

همسایگانی که تا به حال میلیاردها چو آنان آمده اند و رفته اند...    

 

خواهند آمد وخواهند رفت     

 

                     همچنان که من ...    

  

 

 

خداوندناما  ...

 

      گرتوآفریدی... 

 

             چرا مرا از جنس همسایگانم نیافریدی  ؟ ؟ ؟      

  

 

همسایگانی که به دورسنگی پرستشت میکنند 

 

 و رو به همان سنگ...اطاعت  .  

 

ودروحشت عذاب عظیم ات به کوچکترین نامهربانی ات شک ندارند   

 

همسایگانی مخلص که وعده داده شده فردوس برین تو اند؟...  

   

  

راستی ...

 

         این خیل میلیونی بهشتیان به چه کارت می آید؟ .... 

 

 

بهشت ...  ؟  ؟  ؟

 

سبز میدانی پرمیوه باجویهای سرشارازشیر وشیرینی 

 

                                    درسایه درختانی پرثمر.....    

 

سبزمیدانی که رسولانت  ... 

 

خسته وخشنود از ارشادی خونبارو بی رحمانه 

 

 در آغوش حوریان آن لم داده و می ناب مینوشند    

 

خداوند ناما    ...

 

من ازسکون و آرامش بهشتت دلم میگیرد...   

 

و پارسایانت نیز مرا ازآتش خشمت میترسانند  

  

 

خداوند ناما ...

 

گرهستی... بگو 

 

     من ازکجا آمده ام وبه کجایم خواهی برد ....؟  

 

من جدالی-پیکاری و هیاهویی را  

             به آرامشی خلسه وار وبی انتها ترجیح خواهم داد ...

  

  

  

کرمهایی درمغزم میلولند ...  

 

خوره ای که در انزوای درونم...روحم رامیجود

 

 

چه کنم که 

 

وردهایی تکراری...    

 

      صراطی مستقیم... 

 

           خانه ای مقدس... 

 

                 و مسیری موهوم... 

 

                             ارضایم نمیکند     

 

خداوند ناما  

 

خدای من گم شده است.... 

 

 

 

گر میتو ا نی  ...

                

                مددی کن مرا

 

 

 

 

نظرات 43 + ارسال نظر
موتور جستجو نت سرا دات آی آر شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:22 http://www.netsara.ir

سلام امیدوارم که حالتون خوبه خوب باشه. وب جالب و خوبی دارید.در صورتی که تمایل به تبادل لینک با وب منو دارید ، منو با عنوان " نت سرا قویترین موتور جستجو " لینک کنید و در سایت www.lost6.ir نظر بدید و بگید با چه عنوانی لینکتون کنم. موفق باشید

حسن شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 http://www.2111367.blogfa.com

سلام به عنوان اولین نظر باید بگویم که قلمی بسیار زیبا ور وان داری بهت تبریک می گوییم ولی در اینجا هدف از این کار تکراری را نمی فهمم ؟؟؟سوالاتی بسیار تکراری که جوابشون را فکر کنم بدونیم برای چی اینجا پشت سر هم ردیف شده ان؟؟؟؟.....
خیلی حرفای دیگر دارم که الان مجال گفتن نیست........
فقط در اخر از چند جمله بسیار لذت بردم
این خیل میلیونی بهشتیان به چه کارت می آید؟ ....



چرا مرا از جنس همسایگانم نیافریدی ؟ ؟ ؟
سبز میدانی پرمیوه باجویهای سرشارازشیر وشیرینی
مرسی موفق باشی

سلام دوست من
مرسی ازنظراتت
اگه جواب سوالاتم رومیدونی واسم ایمیل کن چون من واقعانمیدونم وشدیدا درگیرشون هستم...البته همیشه سعی کرده ام یک حدرانگه دارم که به پوچی نرسم ...ولی اگه جوابمو بدی ممنون میشم
آی دی من اینه:
anoosh_128@yahoo.com

بهار شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 13:22 http://anima8march


در کنارت همسایه ای هست که با همسایگانش سر خداوند به نزاع می نشیند .
گویی خدای همسایه ی دیگرت نیز با همسایگان کوچه یکی نیست .
خدای او هم تاب و توان زلزله ُتبغیض ُو... را ندارد . هم چون خدای تو!

بهار شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 14:11 http://www.zendanebihesar.blogsky.com

گر خدایت پاسخت داد مرا هم تقلبی برسان

باشه

فعلاکه شدیدا باهام قهره

بهار شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 14:13 http://www.zendanebihesar.blogsky.com

خیلی زیبا بود

یک مرد حساس شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 19:37 http://hasas2.blogfa.com

سلام...

فیلتر شدیم....علت معلوم نیست!

درحال حاضر خیلی ازبلاها دلیل نمیخواد
خودتو ناراحت نکن

بهار شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 22:40 http://www.zendanebihesar.blogsky.com

این مطلبی هست از بلاگ دوست خوبم هدیه(www.hedyeh7.blogfa.com):


نه از افسانه می ترسم نه از شیطان

نه از کفر و نه از ایمان

نه از آتش نه از حرمان

نه از فردا نه از مردن

نه از پیمانه می خوردن

خدا را می شناسم از شما بهتر

شما را از خدا بهتر

خدا از هر چه پندارم جدا باشد

خدا هرگز نمیخواهد خدا باشد

نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد

که او هر گز نمی خواهد چنین آیینه ای وحشت نما باشد

هراس از وی ندارم من

هراسی را از این اندیشه ام در پی ندارم من

در عالم بیم از آن دارم

مبادا رهگذاری را بیازارم

نه جنگی با کسی دارم

نه کس با من

مهدی شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 23:32 http://smartsmile.blogfa.com

بهشت ... ؟ ؟ ؟
وه که چه خیال انگیز...
اصلاح می کنم، نابفه ی غزل معاصر!

مردی که خاکستری بود یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 00:47

بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران آینه ی تردیدند

نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند...

رضا یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 http://esharat.blogsky.com

واقعا در این نوشته به نکاتی اشاره کردید که خیلی ها حتی جرات فکر کردن به این موارد را هم به خود نمی دهند
خط قرمزی دور خدا کشیده اند که می ترسند از آن رد شوند
بسیار قشنگ نوشتی

می خورند



و می خوابند



و می زایند



و میمیرند ...






رضا یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 http://esharat.blogsky.com

اما نه خدا ونه شیطان
سرنوشت تورا بتی رقم زد که دیگرانش می پرستیدند
بتی که دیگرانش می پرستیدند

مریم تاج الدین یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:20

سلام
همیشه بهار نازنین
ممنونم از حضور همیشه گی ات که نادیده در دلم نشسته ای و آمدن و خواندن این دردهای مشترک را دوست می دارم.
دغدغه های ات آسمانی و خیال ات پرباران
با دوستی

یه روزی. یه جایی. یه کسی یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 http://www.nasim77777.blogfa.com

خداوندا .... اینها را که گفتم به خودتان نگیرید ..... زیاده گویی های بنده ایست نا آگاه از این همه لطف و کرم تو
مدد نما که خوب ببینیم و خوب بدانیم از تو ....

سروش یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:24

سلام دوست من
این سوالاتی است که جوابشون رو باید توی وجود خودت پیدا کنی
(( خدا در خویشتن پیداست ))
دچار افکاری شدهای که همشون واهی هستند . با واقعیات زندگی کن و سعی کن هر طور خردت( که تنها وجه تمایز انسان با دیگر موجودات است ) حکم میکند زندگی کنی و وقت خود را با سوالات .... تلف نکن چون عمر کوتاه است و باید از زندگی لذت برد
همانطور که تمام جانداران و حتی جامدات در حال تغییرند ما نیز نمیتونیم مسیری خلاف این داشته باشیم پس باید بمیریم و تغییر کنیم و.... بحث طولانی میشه اما میخوام بگم دچار خرافات نشو (خرد گم کردهای شاید نمیدانی )
البته این نظر من بود و ممکنه اشتباه باشه شما آدم کاملا آزادی هستی و اجباری در پذیرفتن نظر دیگران نداری
پیروز و خردمند باشین

من یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 http://dovvomin-daftar.blogfa.com

خداوندا!
گاهی زیاده خسته ام !
خودت خوب میدانی ...

مجید یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 http://nagoriz.blogfa.com/

من از طراوت باران

من از آرامش ایمان

من از بیهودگی زمان

حتی از گلایه این دوران

من از همه همه جهان گذشته ام...

کاش رها شوم از این قفس

کاش بگذرم از تکرار نفس...


سلام دوست من بی حوصله ام ودستم به نوشتن نمی رود البته مشغله های کاری هم بی تاثیر نیستند .ولی همیشه به دوستان سر می زنم ونوشته های زیبایتان را می خوانم شما که مثل همیشه از الویتها هستید .
همیشه شاد باشید...

مریم تاج الدین دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 14:29 http://www.khorshidbar.persianblog.ir

سلام همیشه بهار نازنین
عاقبت به روز شدم . بیا و مرا بخوان و برایم بنویس.
با احترام

م.ع سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 16:57 http://mydreamsvillage.blogspot.com

بهت تبریک میگم دوست خوبم

فوق العاده بود
این یعنی شجاعت کشف حقیقت

همیشه فکر میکردم حقیقت باید یک عنصر ناب فوق العاده ارزشمند باید باشه
و حالا می دونم همینجوریه و این عنصر باارزش ترین عنصر دنیاست

به زودی به پاسخ همه سوالاتت خواهی رسید، مطمئن باش من کشف کردم که این یک قانونه و استثنائی درش نیست

باز هم به خاطر قدم بزرگی که برداشتی بهت تبریک میگم

"همه محیط روشن و زیباستَ ما خود، محیطمان را زشت و تاریک میکنیم" این رو برای قوانین بشری گفتم

شیما چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 13:00 http://www.shimamlj.persianblog.ir

به به چه نوشته زیبایی از خوندنش لذت بردم
مرسی عزیزم که بهم سر زدی یه مدت اصلا حال و حوصله وب نویسی نداشتم. ولی الان کم کم دارم برمیگردم. قربانت موفق باشی

محمد مرادی نصاری پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 00:32

پرواز چه لذتی دارد؟
وقتی زنبور گارگری باشی
که نتوانی عاشق ملکه بشوی ...
(جلیل صفربیگی)

همیشه آرام و بهاری باشی

من او جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 http://varaghparehha.blogfa.com

کاش..
گاهی..
صدایمان را بهتر می شنید

تنها تر از خدا جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:42

سلام مامانی

بروز کردم وبلاگ رو

مجید جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 http://nagoriz.blogfa.com

من چه دانستم که عشق این رنگ داشت..
مرا گویی که رایی من جه دانم...
اسرار ازل را نه تو دانی ونه من...
چند بار نوشته تو خوندم پر از حزن خشم و عصیان بود و خیلی دوسش داشتم هرچند از حال پاییزیت خبر می ده ..

انیس جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 20:48 http://www.aniss.blogfa.com

یاد افکارم انداختی ام ....سه سال پیش بود
مراقب باش همیشه بهار ....تمام تلاشت را بکن که پیدایش کنی
و الا عاقبت این افکار .....تهی می شوی و آماده پر شدن با کثیفی ها

مثل هیچکس جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 20:56 http://paaeez.tk

اصلا چه میدانم
خویشتن چیست؟!
تنها چیزهایی را که گفته اند و شنیده ام را به یاد دارم
حالا می بینم آنها هم فقط همین ها را بیاد دارند!
و این تداوم مبهم و گویا بی پایانیست که مرا در انتها معلق فضا رها می کند

جایی که دیگر دستم به چیزی بند نیست
می گویند حقیقت افسانه ایست،
که البته خود در میان هزاران افسانه گم است

من کیستم؟ چیستم؟
ازکجا
به کجا
چرا هرجا جوابی نیست باید به دلم مراجعه کنم؟
پس چرا نباید همین دل تکلیف دنیا را تعیین کند؟

فقط همین سیگارم پایان همه اینهاست..

...
لذت بردم
انگار دغدغه های خودم رو خوندم

باران شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 http://www.badegir.blogfa.com

بهار جان متن جالبی بود خوندم ودلم گرفت . کاشکی یه خورده انصاف به خرج می دادی.از ابتدای خلقتت تا حالا رو یه مروری دیگه کن .

بانوی بهار شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:09

خداوندا!
خواست تو
نه خواست من....
رضای تو
نه رضای من
آمین...

... شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:49

doste aziz in shero be zekre name bahar to ye webe dige gozashtam.albate ba ejazat.besyar jeleb bod

علی اکبر لطفی یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 http://www.lotfi 61.persianblog.ir

سلام دوست عزیز
خواندم ولذت بردم
از اینکه به من سر زدی بسیار ممنون
ان شا اله اگر بروز کردم حتما شما را خبر می کنم
در پناه حق

حسن یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 http://www.2111367.blogfa.com

سلام فرش ذهنم چشم براه قدم های نگاهتان است

هادی بیگ دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 00:25 http://www.hadibeyg.mihanblog.com

دوست عزیز چه خوبه که یک انسان هیچ وقت محبتی که بهش میشه رو فراموش نکنه و با گستاخی تمام به جای تشکر کفر نگه.
شما به وجود خدا شک کردی و انتظار داری خدا وجود خودشو واسه تو یا من ناچیز ثابت کنه . هیچ وقت این اتفاق نمی افته چون خیلی وقته دوره ی اثبات وجود خدا گذشته . دیدن نعمت ها و معجزه های خدا چشم پر سویی نمی خواد مگر اینکه شیطان جلوش وایستاده باشه. دوست عزیز درسته زبان واسه شماست و سواد داری و میتونی هر چیزی بنویسی و اینها دلیل بر این نیست که شما به خودت اجازه بدی با هر لحنی هر حرفی رو به خدا بزنی.چه خوبه ادم قدرت و فهم تفکیک رو داشته باشه . فک نکن که من یه آدم حزب الله ی سر سخت هستم نه . اصلا اینطور نیست من با خوندش این نوشته های شما واقعا خجالت کشیدم و شرمنده شدم . از خدا خواستم دو چشم بینا بهت بده قبل از اینکه کار از کار بگذره.یا حق.

باکمال تشکر از کامنتی که گذاشتین .

دوستی میگفت :روزی فرا خواهد رسید

که شیطان فریاد برآورد:

آدمی ، پیدا کنید ،

سجده خواهم کرد....

اگر امروزهمان روز باشه...شمامیتونید به جای شرمندگی یک دلیل خردمندانه و روشن بیارید برای من وامثال من؟
من فکرمیکنم لازم نیست که حزب اللهی باشیم ولی واجبه خدای خود رابافهم وخرد و منطق بپرستیم ...

الهه پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 http://18khooshegandom.blogfa.com/

بهشت...
بهشت همان ناکجاست.

سلام به روزم.

تنها تر از خدا پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 13:14 http://www.tanhatar_azkhoda.mihanblog.com

سلام مامانی

اپم بیا بهم سر بزن

مجید یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 http://nagoriz.blogfa.com/

سلام.راستش باز بین همه اینها مهمان مامان یه چیز دیگست.
در هر صورت ممنون بهار جان .شاد باشی

تنها تر از خدا یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:47 http://www.tanhatar_azkhoda.mihanblog.com

سلام مامانی

من آپم

ترمه سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:59

عزیزم با خدا مشکل داری میتونی هر چی دلت خواست بگی.اما اینطور شعر میگی میذاری یه جای عمومی اصلا فکر اثرش رو دیگران نیستی.فردا مشکلت با خدا حل میشه چطوری میخوای جبران کنی.

محمد رضا چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:26 http://www.not8.ir

و خداوند از رگ گردن به ما نزدیک تر است

موفق باشی و عاشق

دختر ماه چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 18:55 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

سلام...نویسنده ی این متن خودتون هستید؟؟بی نظیر بود...راستی من میخواستم اسم وبلاگمو درد مشترک بذارم :) اما سکوت سرشار گذاشتم.به سلیقه اتون در انتخاب شاملو تبریک میگم.موفق باشید.

سلام عزیزم
این نوشته خودم هست اما به زیبایی مطالب شمادرسکوت سرشارنیست
مرسی ازحضورت

دختر ماه پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

ممنون که سر زدین.من با اجازه لینک میکنم که بخونمتون.
به امید دیدار

آنیما پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 22:48 http://anima8march.blogfa.com/

سلام.
با عنوان " چشمهای باز ندا مرا دیوانه کرد" به روزیم و منتظر قدوم سبز شما.
موفق باشید.

Ξ T Ξ Я N ∆ L پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 23:56 http://eternal.blogsky.com

چه حرف های خودم را که در این شعر بلند، می یافتم و تقدیر را ببین! ... که چه می کند با دل کهنه من،
که روزی کسی مرا به یاد چیزهای نگفته ام بندازد.
چه پر تکلف سخن می گویی ، ...
گرچه از زیبایی چیزی را کم نمی کند ...

مرا با خود بردی به تمام سوال های کودکی هفت ساله ام.
که تنها حرف های مرا با خود به دوش کشید.
و تا به حال،
هیچ چیز دیگری ارضایم نمی کند.

pink جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:47

heyyyyy JooooooOOOOoooJoooo khondam...nemidonam chi begam....fek konam adam nistiii doroste????hatman ye fereshteye...hatman.....dokhtare Baddddddddiiiiii

امید شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 http://www.omiidestan.mihanblog.com/

سلام به شما دوست خوبم.انتقاد همیشه باعث پیشرفت می شود.و نخستین شرط قانون آزادی بیان است.فکرکردن به جواب این سوالات مطمئنا عبادت محض است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد