شعرهایی از حافظ که خیلی دوسشان دارم
* کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
* خدا را داد من بستان ازو ای شحنه مجلس که می با دیگران خوردست و باما سر گران دارد
* یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
*شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
*به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
*در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
*به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
*مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد
* جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
و...