-
من
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1396 05:28
امشب به روزانه ها سر زدم یکی درخت میفروخت یکی بلاک نات فاوند بود یکی آدرسی از او یافت نشد آتها که بودند هم آخرین پست شان سال 90 براستی دنیا ایستاده است یا ما او را ترک کرده ایم ؟ وقتی چند سال پیش این وبلاگها و ارتباطات دنیا یمان بودند ... در هیاهوی مجازی ها سلفی ها کانالها و تونل ها به من نخندید آنگاه که دلشوره ی...
-
باز آمده ام
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1396 04:51
بعد از اینهمه سال در هیاهوی واتساب و اینستاگرام و تلگرام و هزاران شبکه های اجتماعی راحت الحقومی کسی آیا وبلاگ میخواند ؟ به نظر من وبلاگها مثل خونه پدری هستن که دور دنیا هم بگردی باز هیچ جا آرامش اینجا رو نداره ... سلام و درود میفرستم خدمت دوستان قدیمی حاضر وغایب و امیدوارم هرجا هستید دلهاتون پرامید و زندگی تون پرخنده...
-
....
جمعه 5 مهرماه سال 1392 17:30
کجا می رویم این سان آرام ساکت بی خیال... ما که در ذهنمان جنگ جهانی جاری ست ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 20:54
باز گشته ام از سفر... سفر از من باز نمی گردد (استادشمس لنگرودی)
-
عاشقانه آرام...نادرابراهیمی
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 01:45
... عادت ردتفکراست وردتفکرآغازبلاهت است وابتدای ددی زیستن، انسان هرچه دارد؛محصول تمامی هستی خویش رابه اندیشه سپرده است،ومن پیوسته می اندیشم ؛ که کدام راه،کدام مکتب وکدام اقدام،درفروریختن این بنامی تواندتاثیربیشتری داشته باشد وهمیشه خاطرات عاشقانه ازنخستین روز،نخستین ساعت،نخستین لحظه،نخستین نگاه ونخستین کلمات آغازمیشود...
-
لعنت جاودانه
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 00:11
اندکی بدی درنهاد من اندکی بدی درنهادتو اندکی بدی درنهاد ما ... ولعنتی جاودانه برتبار انسان فرودمی آید آبریزی کوچک به هرسراچه هرچندکه خلوتگه عشقی باشد ... ازبرای آنکه شهر رابه گنداب درنشیند کفایت است
-
۵۳ترانه عاشقانه از استاد شمس لنگرودی
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 00:40
چه میگذرد در دلم که عطر آهن تفته از کلمات ریخته است چه میگذرد در خیالم که قل قل نور از رگهایم به گوش می رسد چه میگذرد در سرم که جرجر طوفان بندشده در گلویم می لرزد می دانم شبی تاریک در پی است ومن به چراغ نامت محتاجم طوفان هایی سر چهار راهها ایستاده اند وانتظار مرا میکشند ومن به زورق نامت محتاجم حضورتو چون شمعی درته دره...
-
حافظ موسوی
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 01:36
ساعت هابرآسمان خیره می شوم برهرستاره نامی می گذارم وکهکشان ها را درنقطه ای بدیع گرد می آورم ساعت هابر هره ماه می نشینم پاهایم رابه سوی زمین آویزان میکنم تاب می دهم ... برآدمها. جنگلها. پرندگان هریک به فراخور حالشان نامی میگذارم همه چیز در آن بالا زیباست همه چیز از آن بالا زیباست درلحظه هایی که به تو فکر میکنم وانتظار...
-
من
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 21:14
هوا آرام درها باز سقف آسمان تابیکران .... من اما سرد ویخبندانم سپاس ازدوستانی که درتمام نبودنها منو فراموش نمیکنند...
-
؟
شنبه 1 آبانماه سال 1389 15:59
چه هنگام می زیسته ام... کدام بالیدن وکاستن را ... من که آسمان خودم چترسرم نیست...
-
تولدم مبارک
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 00:11
چنین زاده شدم دربیشه جانوران وسنگ وقلب ام درخلا تپیدن آغازکرد . . . خط ممتدجاده... سکوت... جدال فکری بین روشن کردن یانکردن کولر... هوای داغ...نه...به قول ماجنوبیها _ تش باد _ تش بادی که وحشیانه ازپنجره واردمیشه وصورت روشلاق میزنه وتمایل عجیب به شلاق خوردن ازباد... به داغ شدن وعرق ریختن... به آرام وبی شتاب رانندگی کردن...
-
آیداعمیدی
جمعه 11 تیرماه سال 1389 19:17
تنها آمده ام هیچ غریبه ای نیست تنم رادرخانه گذاشته ام نگاهم رادرخواب لبخندم رادرعکس گوشه آینه زیبایی ام را هم پشت درمیگذارم توفقط در رابازکن برگرفته ازکتاب زیبایی ام راپشت درمیگذارم نوشته خانم آیداعمیدی
-
یک پست قدیمی که خواستم دوباره مرورش کنم
جمعه 4 تیرماه سال 1389 00:05
دوست داشتن کفایت میکندبودن را ...؟ سالهاپیش دوستی اینوبرام نوشت ومن بارهابهش فکرکرده بودم ... آیاواقعادوست داشتن کفایت میکندبودن را؟ دوستای زیادی دارم همراهان زیادی هم .ولی آیاهیچ وقت میتونم یکی را دلیل بودنم بدانم ؟ اگرنه؟ پس یامن اوراآنقدردوست نداشتم یادوست داشتن کفایت نمیکندبودن را ... ماآدمهاخیلی عجیبیم...
-
شعری ازسارامحمدی اردهالی
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 23:23
من از زندگی چه میخواهم چندکاست موسیقی و واکمنی درپیت یک مداد کاغذ یاگوشه سپید روزنامه ای فنجانی شیر لحظه ها...ثانیه ها...ساعت ها... من اززندگی چه میخواهم جین با تی شرت آبی کمی آبنبات باطعم نعناع سوت زدن برجدول خیابان ها عصرها...جمعه ها...شب ها... من اززندگی چه میخواهم گپ زدن بادزدان قاتلان روسپیان کافه رفتن باقدیسان...
-
استاد شمس لنگرودی
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 21:55
لبخند همهمان کمی مشکوک است ... مونالیزا! همهمان بار داریم و نمیدانیم در دلمان چیست... همه آویزانیم و چشم به راه خریدارانیم لبخند همهمان کمی مشکوک است چه کنیم ... خالقمان داوینچی نبود....
-
من سردهستم
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 14:36
من سرد هستم ... چشمهای سیاهت را به من میدوزی و لبخند میزنی کلاه برسرم میگذاری وشال بر گردنم می بندی گرم می شوم یک آدم برفی درزمستان تو می مانی که آب نشوم برگرفته ازکتاب حواسرداست نوشته خانم مرجان مهدوی
-
درد کشتن
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 00:36
به پلکهام فشارمیارم ... چراهنوزخوابم میاد؟ نبایدباسرعت برونم... پامو از پدال گاز بر میدارم خمیازه میکشم نمیدونم صبح خماریه ... یامن هنوزخمارم؟؟؟ هنوزهوا اونقدرهاگرم وشرجی نشده که بخوای صبح اول وقت کولرروشن کنی ... شیشه رامیکشم پایین ... بادخنکی میخوره به صورتم... ی ه کم خوابم میپره به پلکم فشارمیارم ...چراهنوزخوابم...
-
خداوند ناما....
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 23:13
خداوند ناما... یانیستی یا آنچنان بزرگی که دروهم وخیالم نمی گنجی نیستی و همه چیزبرحسب اتفاق وتکامل رخ می دهد... واگرهستی بگو... چرا چرخه طبیعت خودساخته ات از ید قدرتت خارج می شود؟ نیستی که اگرباشی هم ... نه بخشنده ای و نه مهربان که اگرمهربان بودی ... سیلی جمعیتی را... زلزله ای شهری را... و طوفانی خانواده هایی را ازهم...
-
مائده های زمینی نوشته آندره ژید
جمعه 6 فروردینماه سال 1389 23:57
زیباترین چیزی که برروی زمین شناخته ام ای ناتانائیل ... همان گرسنگی من است که همیشه وفادار مانده: به تمام چیزهایی که درانتظاراوبوده است اگرآنچه تومیخوری سرمستت نکند ... بدان ازاین روست که گرسنگی ات کافی نیست...
-
واگویه
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 12:14
ای مقلب القلوب والابصار من متحول خواهم شد من درین نوروز... نو خواهم شد من درین نوروز پروازخواهم آموخت اوج خواهم گرفت متولدخواهم شد . . . همیشه نخستین ساعات پس ازسال تحویل بهترین ساعات زندگی من هستند ساعاتی که محاکمه میشوم و تبرئه میکنم به گناهی میسوزانم و به ثوابی پاداش میبخشم ساعاتی که برنامه هامیریزم وبرای یک سال...
-
واگویه
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 17:52
میدانم ..... باید استاد وفرودآمد برآستان دری که کوبه ندارد که اگربه گاه آمده باشی دربان به انتظارتوست واگربه ناگاه.... به درکوفتنت پاسخی نمی آید . . . و تو به گاه رفته بودی .... بابابزرگم میدونم که دیگه هیچ وقت بر نمیگردی ولی نمیدونم چرا هنوز اینهمه دلم برات تنگ میشه نوروزت مبارک
-
روززن
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 23:49
واین منم زنی تنها درآستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین و یأس ساده و غمناک آسمان و ناتوانی این دستهای سیمانی.... . . . هشتم مارس(هفدهم اسفند) روزجهانی زن ...مبارک نیست ... زیرا بعضی مناسبتها علیرغم بزرگ داشتنشون تبریک گفتن نداره... و بزرگداشت این روز فقط یک تلنگرهست به مردمان این کره خاکی تا به یاد بیارن...
-
واگویه
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 23:28
گاهی ضجه یک گیتار حزن نی شوردف . . گاهی شعری برکهنه ورقی نقشی برخرابه دیواری طرحی بردفترخاطره ای گاهی لحظه ای به بهانه ی زمانه ای . . بعضی وقتها سادگی فروغ اعجازشاملو عرفان سهراب . . بعضی روزهاشیاری برپیشانی مادر موی سپیدبابا کوچکترینی که دنیایی . . لحظه ای... وتلنگری براحساس که یک دم می شکند زخمه می زند می سوزاند ......
-
شعری ازنزارقبانی
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 01:17
میآید شعر همیشه با باران و صورتِ زیبایَت میآید همیشه با باران و دلباختن شروع نمیشود مگر وقتی که شروع میشود موسیقیِ باران. سپتامبر که از راه می رسد دلبَرَکم سراغِ چشمهایت را از هر ابری میگیرم انگار که دلباختنم به تو بستگی دارد به وقتِ باران. از جا می کَنَدَم دیدنی های پاییز می ترسانَدَم رنگ پریدگیِ...
-
غزل بزرگ شاملو
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 00:56
غزلِ بزرگ همه بتهایم را میشکنم تا فرش کنم بر راهی که تو بگذری برای شنیدنِ ساز و سرودِ من. . . . من از آن روز که نگاهم دوید و پردههای آبی و زنگاری را شکافت و من به چشمِ خویش انسانِ خود را دیدم که بر صلیبِ روحِ نیمهاش به چارمیخ آویخته است در افقِ شکستهی خونیناش، دانستم که در افقِ ناپیدای رودرروی انسانِ من ــ میانِ...
-
التماس دعا!!!!
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 22:14
ای دوستانی که آرام درساحل نشسته اید... ۵شنبه عصرامتحان کارشناسی ارشد دارم یکی منو دعا کنه .... . . . . . . ای تیزخرامان لنگی پای من از ناهمواری راه تو بود
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 23:19
دراینجا چارزندان است ... در هر زندان چندین حجره ... درهرحجره چندین نقب... در هر نقب چندین مرد درزنجیر... ازاین زنجیریان یک تن زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب دشنه ای کشته است ازاین مردان یکی درظهرتابستان سوزان نان فرزندان خود را برسربرزن به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است ازاینان چندکس درخلوت یک روز باران ریز...
-
خیام
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 22:25
تو غره بدان مشو که می می نخوری صد لقمه خوری که می غلام است آن را
-
علی محمدمحمدی
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 22:19
صد لاک پشت زندگی از خط پایان رد شدند ما همچنان مستغرق یک خواب خرگوشی چرا!؟
-
فراربیهوده
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 22:03
بازهم شعری ازمجید ... وبلاگhttp://nagoriz.blogfa.com/ چه بی وقفه ستیزی بود... با ناگریز تقدیرم با نامراد تقویمم چه بیهوده گریزی بود.... از سخت پینه دستانت از غمباری چشمانت دلشوره ها رهایم نمی کنند حتی پس سیم های مسی من از صدای گرفته می ترسم من از کلام نگفته می ترسم من از مرور خاطره می ترسم من از بروز فاجعه می ترسم...