من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

درد کشتن

به پلکهام فشارمیارم ... چراهنوزخوابم میاد؟ 

نبایدباسرعت برونم... پامو از پدال گاز بر میدارم  

خمیازه میکشم

نمیدونم صبح خماریه ... یامن هنوزخمارم؟؟؟

 

هنوزهوا اونقدرهاگرم وشرجی نشده که بخوای صبح اول وقت کولرروشن کنی ...شیشه رامیکشم پایین ...بادخنکی میخوره به صورتم... 

 یه کم خوابم میپره 

 

به پلکم فشارمیارم ...چراهنوزخوابم میاد ؟؟؟

 

بلندبلندباخودم حرف میزنم ......

 

توله سگ سیاه وسفیدهمیشگی امروزهم روجاده ست 

نصف بدنش سفیده ... نصف دیگه سیاه سیاه 

دورخودش میچرخه و بازیگوشانه میادوسط جاده......  

بوقی ممتد...نیش ترمزی کوتاه....و فرار  

ازشیشه بغل نیگاش میکنم 

هنوزبازیگوشانه میچرخه ودم تکون میده 

 

 

خواب ازسرم پرید 

volumeضبط ماشینومیبرم بالاتر وباهاش میخونم ... 

ساقی ساقی ای ساقی 

بازمستم ودیونه 

غم عشق ورسوایی 

دیگه ازکی پنهونه ................ 

روزپرکاری بود 

هنوزحرص میخورم....  

چندروزپیش بستریش کردیم ...وبعد بااصرارخودش مرخص شد 

هزارتاهشدارداده بودمش وبا هزاردلیل ترسانده بودمش.... 

ولی مرغ یک پاداشت .... رضایت شخصی ... اثرانگشت ... ترخیص ... 

 

وامروزبرگشته بود 

بابچه 9ماهه ی مرده ای توشکمش  

پوست بچه هنوزصورتی بود...چشمهای بسته...هیپوتون ... خاموش خاموش 

هم حرصم گرفت ... هم دلم سوخت 

و هنوزهق هق گریه هاش توسرم تکرارمیشه 

وهنوزباخودم کلنجارمیرم  

 

وبغضی عجیب تر ازهمیشه توگلومه  

برحسب عادت ... آهنگ ماشین باصدای بلندپخش میشه اما چیزی نمی شنوم ... وخنکی کولرماشین نمیتونه داغی صورتم رو کم کنه

 

ناگهان......  

پامومیذارم روترمز....جیغ میزنه.... 

سگ سیاه وسفید همیشگی 

سیاهش جلوی من بود 

سفیدش تولاین مقابلم ... اونورخط ممتدجاده 

 

آخ...............  

نمیدونم چطوری ؟ چه موقع ؟چه کسی؟ 

ولی............چه حس غریبی به بغض غریبم اضافه شد.... 

کشتن چه دردی داره......... 

کشتن چه دردی داره ........... 

وسیمین غانم باصدای بلندمیخونه ... 

گل شب بو دیگه  

شب بونمیده 

کی گل شب بو رو 

 ازشاخه چیده

نظرات 15 + ارسال نظر
دختر ماه یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:20 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

هروقت اینجوری میشی پشت ماشین نشین!منم مدتیه دارم واسه تخلیه عاطفی میرم توی جاده و خیلی خطرناکه...
راستی تو مسؤول حماقت آدمها نیستی...پس بهش فکر نکن...
راجع به او سگه هم میدونم چه حسی داری...

من عاشق جاده ام ... نه به عشق مقصد...فقط برای تخلیه عاطفی
مرسی ازدلداریت دخترماه عزیزم

میرزا یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:49 http://mirzafarangi.wordpress.com

تجربه اش را داشته ام
حس دردناکی دارد

مجید یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 http://nagoriz.blogfa.com/

امیدوارم این نوشته واقعی نباشه.
دردها آدمو از کنترل خارج می کنن تحت فشار که باشی از مسیر خارج میشی چه جاده باشه چه زندگی...
نوشتتو که خوندم کمی نگران شدم امیدوارم نگرانی بی دلیلی باشه...

متاسفانه واقعیه مجیدجان
نگران نباش دوست من...به قول معروف این نیز بگذرد

بهار یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 http://www.zendanebihesar.blogsky.com

نمیدونم اما با خوندن نوشتت کمی رفتم توو خلسه. کمی گیج خوردم. احساس بی وزنی... نمیدونم

مراقب خودت باش

مهدی دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 20:39 http://smartsmile.blogfa.com

درود دوست عزیز. امتداد جاده یه حس بی انتها به ادم میدهُ آرام بخشه اما سخته بتونم دردی که ازش دم زدی رو تسکین بدم. زندگی پر از ناخواسته هاستُ مثل کشتن اون سیاه و سفیدی که همیشه میدیدی و الان تنها سیاهیش مونده....
دلتنگ نباش دوست خوب...

الهه جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:03 http://18khooshegandom.blogfa.com/

گاهی نمی فهمی کجایی. و این باعث می شه که نفهمی چه کار می کنی و اینها همه باعث می شن که نفهمی
کی
هستی...

هولیا شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 http://hoolia.blogfa.com

سلام دوست عزیزم
ناامیدی پیکر ادمیو میسوزونه
موفق باشی و پرامید..
برات دعا می کنم و برای قصه هات و چکیده هات...
با مطلبی به روزم

حسن شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 17:12 http://www.2111367.blogfa.com

سلام دوست خوبم با توجه به کار جدیدم و تلفیق دو سبک ادبی یعنی سبک رئالیسم جادوی در غالب جریان سیال ذهن خواهشمندم مرا با نظراتتان در ادامه این راه یاری کنید ممنون چشم براهتونم

رها دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 http://inkcalm.persianblog.ir

ممممممممممممممممم ...

نمی دانم چه طور بنویسم .... اما این سر در گمی احساسی حالا نه به این شکل خیلی برای من هم پیش آمده ..


سخت است ... خیلی آن هم برای ما زن ها که شغل و زندگی و منطق و احساسمان خیلی قاطی می شود ...


آرام باش عزیزم ....

سکوت تلخ چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:04

سلام من تازه اومدم اولین بار این وبلاگو میبینم ولی احساس میکنم سالهاست که صاحب این وبلاگو میشناسم .شایدم میشناسم واون منو نمیشناسه ولی هر چی که هست اینه که من عاشق جاده هستم مخصوصا جاده ای که به اخر دنیا برسه

سنا شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 00:20 http://banoyzirak.persianblog.ir/

سلام منوبه اسم بانوی زیرک لینک کن.

سنا شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 http://banoyzirak.persianblog.ir/

سلام خوشحال میشم به منم سر بزنید .ولینکم کنی

آدم چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 17:57 http://www.aadam12.persianblog.ir

من حتا از دیدن مرگ (برای دیگری) می ترسم، تو از کشتن می گویی.

مثل هیچکس جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:52 http://paaeez.blogsky.com


احساس کردم خیلی قابل لمس بود برام
صبح خماری یا..

حسن یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:45 http://www.mindshadow.blogfa.com

سلام همیشه بهار عزیز بسیار زیبا بود به علت مشکلاتی مدتی نبودم این ادرس حدیده قبلی هک شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد