من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

عاشقانه آرام...نادرابراهیمی

... عادت ردتفکراست وردتفکرآغازبلاهت است وابتدای ددی زیستن، انسان هرچه دارد؛محصول تمامی هستی خویش رابه اندیشه سپرده است،ومن پیوسته می اندیشم ؛ که کدام راه،کدام مکتب وکدام اقدام،درفروریختن این بنامی تواندتاثیربیشتری داشته باشد وهمیشه خاطرات عاشقانه ازنخستین روز،نخستین ساعت،نخستین لحظه،نخستین نگاه ونخستین کلمات آغازمیشود همانگونه که سیاست ازنخستین زندان،نخستین شلاق ونخستین دشنام های یک بازپرس... عشق نفس نخستین است ودرد؛دردجاری، نخستین همیشه... سن مشکل عشق نیست زمان نمیتواندبلوراصل راکدرکند مگرآنکه توپیوسته برق انداختن آن را ازیادبرده باشی