من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

غم شیر نوشته هوشنگ ابتهاج

درکنج قفس پشت خمی دارد شیر 

 

گردن به کمندستمی دارد شیر 

 

درچشم ترش سایه ای ازجنگل دور  

ای وای خدایا   چه غمی داردشیر

شعرزبان نگاه ازشاعرمعاصر:سایه:

نشودفاش کسی آنچه میان من وتوست 

تااشارات نظرنامه رسان من وتوست 

  

گوش کن بالب خاموش سخن میگویم 

پاسخم گوبه نگاهی که زبان من وتوست 

 

روزگاری شدوکس مردره عشق ندید 

حالیاچشم جهانی نگران من وتوست 

 

گرچه درخلوت رازدل ماکس نرسید 

همه جازمزمه عشق نهان من وتوست 

 

نقش ماگوننگارندبه دیباچه عقل 

هرکجانامه عشق است نشان من وتوست 

 

سایه زآتشکده ماست فروغ مه ومهر

وه ازین آتش روشن که به جان من وتوست