من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

من درد مشترکم مرافریادکن

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی یاچیزی چنان که ببینی یاچیزی چنان که بگویی من دردمشترکم ...مرا فریادکن

شعری ازخسروگلسرخی

تا آفتابی دیگر

رهروان خسته را احساس خواهم داد
 ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت  


 نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
 لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد  


سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم کرد 

 
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
دیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند 

 
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت
گوش ها را باز خواهم کرد 

 
آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد 
 

                                                سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد

نظرات 2 + ارسال نظر
نادر دوشنبه 15 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:28 http://persian-art.blogsky.com/

سلام
شعر قشنگی آوردی
به من یه سری بزن با پوسترهای میلاد حضرت علی و شعری از شاملو که کمتر شنیدی

راد دوشنبه 15 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:41 http://www.mar.blogsky.com/

سلام بهار جان
وبلاگ قشنگی داری بخصوص مطلب دوست داشتن کفایت میکندبودن را
به ما هم سری بزن
http://www.mar.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد