-
زمستان نوشته مهدی اخوان ثالث
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1388 23:30
زمستان سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید ، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کسی یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت . نفس...
-
باران
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 23:16
باران وای باران شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش توراخواهدشست آسمان مهربی رنگ من درون قفس سرداتاقم دلتنگ میپرد مرغ نگاهم تادور وای باران پرمرغان نگاهم راشست
-
شعرقاصدک ازمهدی اخوان ثالث
شنبه 1 فروردینماه سال 1388 13:23
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی ، اما ،اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم...
-
بهار۸۸درآستانه فصلی سرد
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 20:26
واین منم زنی تنها درآستانه فصلی سرد درابتدای درک هستی آلوده زمین ویاس ساده وغمناک آسمان وناتوانی این دست های سیمانی ... زمان گذشت وساعت چهاربارنواخت ... من رازفصلهارامیدانم وحرف لحظه هارامی فهمم نجات دهنده درگورخفته است وخاک خاک پذیرنده اشارتیست به آرامش ..... (فروغ) چندساعت پیش سال ۸۸هم اومد تا یکسال میزبان لحظه...
-
شعری ازمرثیه های خاک
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 19:37
من درد بوده ام همه من درد بوده ام گفتی پوستواره ای استوار به دردی چونان طبل خالی وفریادگر عشق آمدودردم ازجان گریخت خوددرآن دم که به خواب رفتم اغازازپایان آغازشد تقدیرمن است این همه ؟ یاسرنوشت توست ؟ یالعنتی ست جاودانه؟ که این فروکش درد خودانگیزه دردی دیگربود که هنگامی به آزادی عشق اعتراف میکردی که جنازه محبوس را...
-
شعرکوچه نوشته فریدون مشیری
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 19:51
کوچه بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه ،که بودم درنهانخانه جانم،گل یاد تو درخشید عطر صد خاطره پیچید،شعر صد خاطره خندید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو...
-
شعری طنز ازشعرکوچه به نقل ازسایتpersian-star.org
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 19:29
شوق دیدار بی تو On line شبی باز از آن Room گذشتم همه تن چشم شدم . دنبال ID ی تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از Case وجودم شدم آن User دیوانه که بودم وسط صفحه Room , Desktop یاد تو درخشید Ding صد پنجره پیچید شکلکی زرد بخندید یادم آمد که شبی با هم از آن Chat بگذشتیم Room گشودیم و در آن PM دلخواسته گشتیم لحظه ای بی خط و...
-
شعر پرنده مردنی است ازفروغ
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 18:05
دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان میروم وانگشتانم رابرپوست کشیده شب میکشم چراغ های رابطه تاریکند چراغ های رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهدکرد کسی مرابه مهمانی گنجشک هانخواهدبرد پروازرابه خاطربسپار پرنده مردنی ست
-
مرگ
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 01:27
بازم یه شعرعالی ازشاعربسیارمحبوبم احمدشاملو هرگزازمرگ نهراسیده ام اگرچه دستانش ازابتذال شکننده تربود هراس من-باری-همه ازمردن درسرزمینی ست که مزدگورکن ازبهای آزادی آدمی افزون باشد جستن یافتن وآن گاه به اختیاربرگزیدن وازخویشتن خویش بارویی پی افکندن اگرمرگ راازاین همه ارزشی بیش ترباشد حاشاکه هرگزازمرگ هراسیده باشم
-
غم شیر نوشته هوشنگ ابتهاج
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 00:56
درکنج قفس پشت خمی دارد شیر گردن به کمندستمی دارد شیر درچشم ترش سایه ای ازجنگل دور ای وای خدایا چه غمی داردشیر
-
شعرزبان نگاه ازشاعرمعاصر:سایه:
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 00:46
نشودفاش کسی آنچه میان من وتوست تااشارات نظرنامه رسان من وتوست گوش کن بالب خاموش سخن میگویم پاسخم گوبه نگاهی که زبان من وتوست روزگاری شدوکس مردره عشق ندید حالیاچشم جهانی نگران من وتوست گرچه درخلوت رازدل ماکس نرسید همه جازمزمه عشق نهان من وتوست نقش ماگوننگارندبه دیباچه عقل هرکجانامه عشق است نشان من وتوست سایه زآتشکده...
-
ری را
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1387 13:42
ری را من راه خانهام را گم کردهام ریرا میان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود که راه را بیدلیلِ راه جسته بودیم بیراه و بیشمال بیراه و بیجنوب بیراه و بیرویا من راه خانهام را گم کردهام اسامی آسان کسانم را نامم را، دریا و رنگ روسری ترا، ریرا دیگر چیزی به ذهنم نمیرسد حتی همان چند چراغ دور که در خواب مسافرانْ...
-
مسعودبهنود
دوشنبه 20 آبانماه سال 1387 22:14
مطلب زیرازشب نوشته های مسعودبهنود(وبلاگ)است ازبس به دلم نشت حیفم اومدشمانخونین . . . پرسید می تونم دوستت داشته باشم. و باز هم خیره بر او منتظر پاسخی ماند.زن فقط آهی کشید و کتابش را بست و از روی نیمکت بلند شد. کتابش را زیر بغل گذاشت و لنگ لنگان رفت. آفتاب پائیزی پهن شده بود بر رهگذر باریک جنگل. مرد آرام مسیر نگاه او را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آبانماه سال 1387 10:13
آغوش برای چشم خاموشت بمیرم کنار چشمه نوشت بمیرم نمی خواهم در آغوشت بگیرم که می خواهم در آغوشت بمیرم فریدون مشیری
-
شعرنو
دوشنبه 20 آبانماه سال 1387 09:55
به کجاجنین شتابان ؟ گون از نسیم پرسید : دل ِ من گرفته زینجا هوس ِ سفر نداری ز ِغبار ِ این بیابان ؟ همه آرزویم امّا چه کنم که بسته پایم به کجا چنین شتابان ؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم سفرت به خیر ! اماّ تو و دوستی خدا را چو از این کویر ِ وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام ِ ما را شفیعی...
-
بهانه های ساده خوشبختی
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1387 15:42
در اتاقی که به اندازه یک تنهایی ست دل من که به اندازه یک عشق ست به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد به زوال زیبای گل ها در گلدان به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای و به آواز قناری ها که به اندازه یک پنجره می خوانند آه ... سهم من این ست سهم من این ست فروغ
-
ابروی شعرمعاصرایران
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1387 15:32
احمد شاملو سال 1324 بود. از زندان متفقین آزاد شده بودم و با خانواده به رضاییه میرفتم. پدرم افسری بود که به خاطر کلهشقیهایش همیشه از این طرف ایران به آن طرف کشور تبعید میشد. خاش- چابهار- مشهد- یک ماه اینجا، دو ماه جای دیگر. حالا نوبت رفتن به رضائیه بود. کلانتری مرزی بود. توی ساختمان دولتی نشسته بودیم که دموکراتها...
-
اولین سخن فمنیستی از زبان شاه ساسانی
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 22:43
1400 سال پیش یک پادشاه ساسانی نخستین سخن فمنیستی را به زبان آورده است. هستی پودفروش: تاریخچه فمنیسم در دنیا به بیش از 150 سال نمیرسد، اما «پوراندخت»، پادشاه ایرانی دوره ساسانی 1400 سال پیش اولین سخن «فمنیستی» ایرانی را بیان کرد. «پادشاه چه زن باشد چه مرد باید سرزمینش را نگاه دارد و با عدل و انصاف رفتار کند....
-
آن روزها
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 01:44
آن روزها رفتند آن روزهای عید ان انتظار آفتاب و گل آن رعشه های عطر در اجتماع اکت و محجوب نرگس های صحرایی که شهر را در آخرین صبح زمستانی دیدار میکردند... و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها در ازدحام پر هیاهوی خیابانهای بی برگشت . و دختری که گونه هایش را با برگهای شمعدانی رنگ میزد ، اه اکنون زنی تنهاست اکنون زنی...
-
حکمت
یکشنبه 7 بهمنماه سال 1386 18:19
لقمان حکیم به فرزند خود فرمود:ای جان فرزند،هزار حکمت آموختم که از آن چهار صد انتخاب کردم و از چهارصد،هشت کلمه برگزیدم که جامع جمیع کلمات حکمت است. فرزندم دو چیز را هیچ وقت فراموش مکن. خدا را. مرگ را. دو چیز را همیشه فراموش کن: خوبی که به هر کس کردی. بدی که هر کس با تو کرد. دو چیز را نگهدار: در مجلسی که وارد شدی زبان...
-
تحول
یکشنبه 30 دیماه سال 1386 16:44
سر قبر شخصی نوشته شده بود : کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم وقتی بزرگتر شدم متوجه شدم که دنیا خیلی بزرگ است من باید کشورم را تغییر رابدم بعد ها کشورم هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم . در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم . اینک من در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را...
-
آغاز
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 23:48
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست فروغ فرخزاد
-
همسرانه ۲
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 23:26
عزیز من! باور کن که هیچ چیز به قدر صدای خنده ی آرام و شادمانه تو بر قدرت کار کردن و سر سختانه و عادلانه کارکردن من نمی افزاید و هیچ چیز همچون افسردگی و در خود فروریختگی تو مرا تحلیل نمی برد ،ضعیف نمی کند و از پا نمی اندازد. البته من بسیار خجلت زده خواهم شد اگر تصور کنی که این? من? من است که می خواهد به قیمت نشاط صنعتی...
-
زندگی
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 23:18
آری آری زندگی زیباست زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست گربیفروزیش رقص شعله اش درهرکران پیداست ورنه خاموش است وخاموشی گناه ماست سیاوش کسرایی
-
و...عشق
سهشنبه 20 آذرماه سال 1386 18:49
فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومت های سرداری محلی مواجه شد و مزاحمت های سردار به حدی رسیدکه خشم فرمانروا رابرانگیخت ، بنا براین او تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد . عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا در آمدند و برای محاکمه و مجازات به پایتخت فرستاده شدند....
-
یادداشت
سهشنبه 20 آذرماه سال 1386 00:18
چشم یک روز گفت: «من در آن سوی این دره ها کوهی را می بینم که از مه پوشیده شده است. این زیبا نیست؟» گوش لحظه ای خوب گوش داد سپس گفت: «پس کوه کجاست؟ من کوهی نمی شنوم» آنگاه دست درآمد و گفت: «من بیهوده می کوشم آن کوه را لمس نمی کنم. من کوهی نمی یابم» بینی گفت: «کوهی در کار نیست. من او را نمی بویم.» آنگاه چشم به سوی دیگر...
-
دردمشترک
جمعه 16 آذرماه سال 1386 00:23
قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدانیستم که بشنوی یاچیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من دردمشترکم مرافریادکن درخت باجنگل سخن میگوید علف باصحرا ستاره باکهکشان ومن باتو سخن میگویم نام ات رابه من بگو دستت رابه من بده حرفت رابه من بگو قلبت رابه من بده من ریشه های تو رادریافته ام بالبانت برای همه لبها سخن...
-
نامه ابراهام لینکلن به معلم پسرش
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1386 01:24
به پسرم بیاموز.........نوشته ابراهام لینکلن به پسرم یادبدهیدکه نیروومغزخودرابه بالاترین قیمت بفروشد امادرازای قلب وروح خودقیمتی قائل نشودوآن راباهیچ چیزمعاوضه نکند به او یاددهیدگوشش رادرمقابل جمعیتی که فریادمی کشندببندد و ایستادگی کندو اگرفکرمیکند که حق بااوست بجنگد به او بیاموزیدکه درازای هرانسان پست.قهرمانی هم...
-
سیب
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1386 18:23
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالها هست که در گوش من آرام، آرام خش خش گام تو تکرار کنان، میدهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا، - خانه کوچک...